خاطرات نماز
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 10:20
دعایوحدت یک روز یک روحانی درباری آوردند که قبلاً هم او را آورده بودند به آسایشگاه ما. او شروع کرد به سخنرانی کردن. بعد از مدتی، موقع اذان شد و یکی از بچهها بلند شد و گفت: «حاج آقا! ببخشید. موقع نماز است. آیا میشود به امامت شما نماز جماعت بخوانیم.» او قبول کرد و جلوی ما ایستاد و بچهها که حدود 1200 نفر میشدند، پشت...